on your horizon

a strangely isolated place

on your horizon

a strangely isolated place

10

باید حرف بزنم ولی نه کسی هست و نه واژه‌ی مناسبی پیدا می‌کنم

پس خفه می‌شم

به wandering saint گوش می‌دم

... و به این فکر می‌کنم که به چی دارم فکر می‌کنم


8.هی تو!

کجایی؟

7. to be, or not to be

بودن یا نبودن آدمی که به چیزی دلخوش نیست چه فرقی می‌کنه؟ نبودم که نبودم. به درک!

6

حس عجیب و لعنتی و شاید هم ترسناکیه وقتی از یه آهنگ خوشت میاد و دوست داری برای یکی بفرستی اما می‌دونی کسی رو نداری یا نمی‌شناسی که از اون خوشش بیاد.

 

5

...و منی که از هیچ به هیچ پناه می‌برم.

4

خسته‌ام از این همه که افتادم

تا بلند شوم

که دوباره بی‌افتم.


3

از وقتی که مرد؛ هر وقت به یادش می‌افتم انگار یکی از درون منو سلاخی می‌کنه...و خب... من تقریبا هر لحظه به یادشم.

2

از هر طرف که می‌رم، می‌بینم راه‌ها و کوره‌راه‌ها به تفکر و تخیل بسته شده...و خب این یه زمانی برای من غم بزرگی محسوب می‌شد، غمی که الان نمی‌تونم حسش کنم. یه تصویری توی ذهنم هست که این طوری که مثل کسی که دچار سِپتیسِمی شده و عفونت و التهاب تموم خون و بدنش رو گرفته منم همه‌ی افکار و تخیلاتم به جای این‌که از سرم بیاد بیرون و خالی شه رفته توی رگ‌هام و به جای خون این حروف و واژه‌ها هستن که توی رگ‌هام جریان دارن و توی کل بدنم پخش شده‌ن و و همه چی رو به گند کشیدن.

1

...و من وارد تناسخ دیگه ای از این وبلاگ شدم.