-
[ بدون عنوان ]
جمعه 14 اردیبهشت 1403 02:56
دیدن فیلم گادزیلا ماینس وان به طور عجیبی لذتبخش بود. اونهم برای منی که کم ازین جور فیلمها نمیبینم. اما این لعنتی بد جور نوستالژیک بود. چه در ظاهر و حتی در موسیقی متن فیلم.با دیدنش پرت شدم به دوران کودکی و بخش خوش خاطرات اون دوران. این فیلم لعنتی قشنگ یه ادای احترام درست و حسابی بود به سری فیلمهای گودزیلای ژاپنی (و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 7 اردیبهشت 1403 19:13
اوایل سال 99 خودکشی کردم. همه چیز حساب شده بود؛ این که چه تعداد قرص با چه دوزی باید مصرف کنم تا در نهایت خیلی آروم دچار دپرشن دستگاه تنفسی بشم و بدون این که حتی خودم هم بفهمم توی خواب بمیرم. حتی زمان تقریبی مرگ رو هم محاسبه کردم. نامه خودکشی نوشتم و توی یه پاکت کنار تختم گذاشتم. همه چیز آماده بود. حتی مهمونی شام آخر...
-
37
سهشنبه 5 اردیبهشت 1402 01:26
دوست دارم حرف بزنم اما نه با این واژههای پوچ و قلابی...گویا بهترین کار همینه که خفه شم و هیچی نگم.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 بهمن 1401 09:51
emotional blunting
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 آبان 1401 23:25
یه سری چیزها هست مثل بعضی از قطعات موسیقی که باعث میشه یه اتفاقی توی وجودت بیافته که قابل شرح و وصف نباشه اما تو میتونی کاملا حسش کنی و میدونی یه اتفاقهایی توی وجودت در حال رخ دادنه و انگار یه قسمت تاریک رو از توی وجودت بیرون میکشه و قسمت بدش اینه که نمیدونی چطور باید باهاش روبرو شی تا کمتر آسیب ببینی.
-
مرگ
دوشنبه 14 شهریور 1401 00:16
تنها آرزویی که برام باقی مونده...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 28 مرداد 1401 02:09
امروز عصر پی یه دفترچه یادداشت قدیمی توی وسایلم میگشتم که یه نامه 8 صفحه ای پیدا کردم مربوط به سال 94 که برای نازنین نوشته بودم و براش پست نکردم. توی نامه از شرایط خودم گفتم و احساساتی که نسبت به نازنین داشتم و هیچ وقت بهش نگفتم و... فراموش کرده بودم اون موقع هم اوضاع و احوال درستی نداشتم. حالا نه نازنین هست و نه سه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 تیر 1401 00:16
あなたがここにいたらいいのに
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 تیر 1401 00:56
خواب دیدم به یه نوترینو تبدیل شدم و از همه چیز عبور کردم تا به هیچ رسیدم...یه هیچ نورانی که منو برد به تاریکی...خلا بود...صدا نبود...من توی هیچ غوطه میخوردم و میرفتم و میرفتم و میرفتم تا دوباره به خودم رسیدم...بیدار شدم...حالم بهم خورد...از خودم...از اینکه نمیتونم یه نوترینو باشم و یا حتی مثل اون رفتار کنم. یه...
-
30
دوشنبه 9 خرداد 1401 00:03
-
29. این درد، کی به گفته درآید که می کشم؟
جمعه 16 اردیبهشت 1401 20:41
یه حسی توی وجودم هست یه جور خشم شدید و یا شایدم نه؛ یه جور غم سنگین...یه حس عجیب و غریب که قابل شرح نیست. امکان نداره؟ لعنتی! من خشمگینم؟ یا غمگین؟ ولی در نهایت فرقش چیه؟...اینها هیچ فایدهای نداره. چقدر سخته که نشون بدم داشتن این حس برام دردآور و سنگینه. چون نه کسی میتونه درک کنه و نه میتونه ببینه و شرح دادنش هم...
-
28 . به خودم
شنبه 27 فروردین 1401 00:29
生まれてすみません
-
deutschland
چهارشنبه 24 فروردین 1401 23:37
به نظرم هر کشوری باید یه آهنگی مثل آهنگ دویچلند رامشتین داشته باشه. یه آهنگ به همون پیچیدگی و به همون سادگی.
-
26
سهشنبه 10 اسفند 1400 00:31
-
25
چهارشنبه 27 بهمن 1400 23:22
کسی که توی هزینه زندگی روزمره خودش مونده و حتی به زور میتونه خورد و خوراک و پوشاک خودش رو تأمین کنه و حتی خونهای نداره که حداقل از این بابت دلش خوش باشه چه نیازی به بچه داره؟ این آدم حتی برای بچه آوری میره التماس پزشک و داروساز رو میکنه و خودش رو خوار و خفیف میکنه که از من پول نگیرید. چرا؟ چون من میخوام بچه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 بهمن 1400 23:31
حالا به جنگولک بازیهای گروههای بلک متال کاری ندارم...ولی بلک متال نروژی اوایل دهه 90 واقعا چیز عجیبی بود. مثلا همین freezing moon گروه Mayhem چه ریفهای سنگین و تاریکی داره برای اون دوره از تاریخ (و البته به نظرم با یه شروع میخکوب کننده که نمادی از بلک متال نروژی به حساب میاد) و یا آهنگ Dunkelhiet جناب Varg Vikernes...
-
23/1
شنبه 23 بهمن 1400 14:08
این آخریا فهمیدم دیگه نمی تونم بین کلمات توی یه جمله ارتباط برقرار کنم و در نتیجه جمله ها برام نامفهومن و عملا دیگه هیچ کتابی و یا هر نوشته ای رو نمی تونم بخونم ...درد جدید مبارک.
-
23
شنبه 23 بهمن 1400 11:48
به نظرم دارم رفتارهای میزانتروپی پیدا می کنم...نمی دونم چطور میشه این حجم از زوال و ویرانی و از هم گسستگی و سرخوردگی و سرگشتگی رو تحمل کرد...
-
22
جمعه 22 بهمن 1400 23:54
باید همه چیز رو حذف کنم. تمام یادداشتها، فایلها، صداهایی که ضبط کردم و... باید عادت نوشتن تو اینجا رو هم کنار بذارم... باید محو بشم...حذف بشم...تموم بشم.
-
21
یکشنبه 17 بهمن 1400 23:27
یه تف بزرگ و خوب انداختم تو صورت خودم توی آینه و منتظرم اتفاقای بدتری بیافته ولی فرقش چیه؟
-
and then I remember that my father has been dead for nearly a year
پنجشنبه 7 بهمن 1400 00:19
پدر مرد.
-
19. portrayal of degeneration
یکشنبه 26 دی 1400 00:06
توی رؤیام مست و پاتیل با آهنگهای joy division مراسم epilepsy dance راه انداختم و در نهایت زار زار گریه کردم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 دی 1400 00:21
oh Weiwei! dearest Weiwei! who cares? who cares what is my story? who cares what is your story? who cares? ...and maybe that's a good thing. who cares?
-
17. مرا یادت هست؟
پنجشنبه 4 آذر 1400 22:06
الان وقتیه که آرزوی فراموش شدن دارم...فراموش شدن...فراموش کردن.
-
16
دوشنبه 17 آبان 1400 00:07
این روزها درد تنها چیزیه که واقعی به نظر میرسه.
-
15
جمعه 7 آبان 1400 14:14
-
14
چهارشنبه 28 مهر 1400 12:03
موقعیت سخت و دردناکیه که حتی اشکی هم برای ریختن نداشته باشی.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 مهر 1400 03:07
آسمان آ.س.م.ا.ن آ..س..م..ا..ن آ...س...م...ا...ن آ....س....م....ا....ن آ.....س.....م.....ا.....ن م............ر............گ م...........ر...........گ م..........ر..........گ م.........ر.........گ م........ر........گ م.......ر.......گ م......ر......گ م.....ر.....گ م....ر....گ م...ر...گ م..ر..گ م.ر.گ مرگ
-
12
شنبه 17 مهر 1400 00:56
هیچ باقی نمونده جز استیصال و درموندگی...هیچ کاری از دستم بر نمیآد. حتی دیگه اشکی هم برام نمونده.تصاویر، نصاویر، تصاویر...سلاخی...فقط و فقط سلاخی از درون...و هیچکس هم درک نخواهد کرد و انتظاری هم برای درک وجود نداره...
-
11
پنجشنبه 18 شهریور 1400 23:54
restless seas will murder me tonight as you appease effortlessly the open mouths of hungry thieves there'll be no silent empathy inside no colour or shades of hope