on your horizon

a strangely isolated place

on your horizon

a strangely isolated place

29. این درد، کی به گفته درآید که می کشم؟

یه حسی توی وجودم هست یه جور خشم شدید و یا شایدم نه؛ یه جور غم سنگین...یه حس عجیب و غریب که قابل شرح نیست.

امکان نداره؟

لعنتی! من خشمگینم؟ یا غمگین؟

ولی در نهایت فرقش چیه؟...این‌ها هیچ فایده‌ای نداره.

چقدر سخته که نشون بدم داشتن این حس برام دردآور و سنگینه.

چون نه کسی می‌تونه درک کنه و نه می‌تونه ببینه و شرح دادنش هم چیزی جز آب توی هاون کوبیدن نیست و در پایان من و اون تا ابد باهم هستیم.

------------------------------------------------------------

- بهمن ماه 1396


28 . به خودم

生まれてすみません

deutschland

به نظرم هر کشوری باید یه آهنگی مثل آهنگ دویچلند رامشتین داشته باشه. یه آهنگ به همون پیچیدگی و به همون سادگی.

25

کسی که توی هزینه زندگی روزمره خودش مونده و حتی به زور می‌تونه خورد و خوراک و پوشاک خودش رو تأمین کنه و حتی خونه‌ای نداره که حداقل از این بابت دلش خوش باشه چه نیازی به بچه داره؟ این آدم حتی برای بچه آوری میره التماس پزشک و داروساز رو می‌کنه و خودش رو خوار و خفیف می‌کنه که از من پول نگیرید. چرا؟ چون من می‌خوام بچه بیارم. آخه این چه حماقتیه؟ بس کنید دیگه...این همه آدم متهوع و خود ویرانگر توی این خراب شده بس نیست؟

حالا  به جنگولک بازی‌های گروه‌های بلک متال کاری ندارم...ولی بلک متال نروژی اوایل دهه 90 واقعا چیز عجیبی بود. مثلا همین freezing moon گروه Mayhem چه ریف‌های سنگین و تاریکی داره برای اون دوره از تاریخ (و البته به نظرم با یه شروع میخکوب کننده که نمادی از بلک متال نروژی به حساب میاد) و یا آهنگ Dunkelhiet جناب Varg Vikernes که جزو شاهکارهای بلک متاله. گروه Mayhem هم یجورایی جزو تاریک‌ترین گروه‌های تاریخه چون خواننده‌شون به طرز وحشتناکی خودکشی کرده و رهبرشون هم به طرز وحشیانه‌ای به دست همین آقای Vikernes که نابغه‌ای هستن برای خودشون به قتل رسیده. خب که چی؟ هیچی. فقط این که می‌خواستم ریشه بلک متال نروژی رو تحلیل کنم و از تأثیر تاریخ و محل و شرایط  زندگی اون منطقه روی این موسیقی بگم  ولی دیدم از حوصله خارجه و در نتیجه کمی خزعبل تحویل دادم شاید کسی خوشش بیاد از خزعبلاتم.

23/1

این آخریا فهمیدم دیگه نمی تونم بین کلمات توی یه جمله ارتباط برقرار کنم و در نتیجه جمله ها برام نامفهومن و عملا دیگه هیچ کتابی و یا هر نوشته ای رو نمی تونم بخونم ...درد جدید مبارک.

23

به نظرم دارم رفتارهای میزانتروپی پیدا می کنم...نمی دونم چطور میشه این حجم از زوال و ویرانی و از هم گسستگی و سرخوردگی و سرگشتگی رو تحمل کرد...

22

باید همه چیز رو حذف کنم.

تمام یادداشت‌ها، فایل‌ها، صداهایی که ضبط کردم و...

باید عادت نوشتن تو اینجا رو هم کنار بذارم...

باید محو بشم...حذف بشم...تموم بشم.

21

یه تف بزرگ و خوب انداختم تو صورت خودم توی آینه و منتظرم اتفاقای بدتری بی‌افته ولی فرقش چیه؟