on your horizon

a strangely isolated place

on your horizon

a strangely isolated place

خواب دیدم به یه نوترینو تبدیل شدم و از همه چیز عبور کردم تا به هیچ رسیدم...یه هیچ نورانی که منو برد به تاریکی...خلا بود...صدا نبود...من توی هیچ غوطه می‌خوردم و می‌رفتم و می‌رفتم و می‌رفتم تا دوباره به خودم رسیدم...بیدار شدم...حالم بهم خورد...از خودم...از این‌که نمی‌تونم یه نوترینو باشم و یا حتی مثل اون رفتار کنم.

یه اعتراف بزرگ توی این خواب بود که ناخودآگاهم به من گفت...این‌که چقدر از خودم متنفرم و چقدر بعضی‌ها رو دوست دارم...اون‌قدر دوست دارم که غمگینم می‌کنه...و چقدر این حال تهوع آوره...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد