on your horizon

a strangely isolated place

on your horizon

a strangely isolated place

می‌تونم سال‌ها بشینم و به high hopes گوش بدم (کاری که حدود ۳۰ ساله کردم) و هر بار بیشتر از قبل لذت ببرم و حتی زار زار گریه کنم.

فکر کنم اولین بار که شنیدمش ۷ یا ۸ ساله بودم. مات و مبهوت به صفحه تلویزیون خیره شده بودم. کنسرت Pulse...به قدری جذب سولونوازی دیوید گیلمور شده بودم که هوش از سرم پریده بود. همون موقع می‌دونستم باید چه کار کنم و توی آینده کجا هستم اما نمی‌دونستم زندگی توی ایران چه معنایی داره و چیزی از جبر جغرافیا نمی‌فهمیدم. و خب الان می‌دونم که خیلی وقته که هیچی نمی‌فهمم و کلا موجود نفهم و بی‌شعوری هستم.

امیدوارم هرچه زودتر شب بشه من به دیوار اتاقم برسم. حرف‌های زیادی برای گفتن هست...برای همیشه و تا ابد...


نمی‌دونم چرا از دیشب دوست داشتم یکی بیاد و یه چیزی بگه. اما کسی نیومد. یکی بره برای من کتاب کوکورو بخره و بهم کادو بده.


این یه آهنگ ضد جنگه (اثر یکی از گروه‌های مورد علاقه‌م)ولی خب من رو یاد دوران کودکی می‌اندازه. روزهایی که هنوز می‌تونستم از زندگی لذت ببرم و کم‌تر زجر بکشم. انگار پشت یه پنجره بسته ایستادم و از بیرون توی خونه قدیمی رو دید می‌زنم و به گذشته نگاه می‌کنم.

خودم رو چپوندم توی کار...از ۸ صبح تا ۱۰ شب...شاید این کثافت کمتر شه...اما نه...گویا بالاتر از سیاهی رنگی هست...سیاه‌تر، عمیق‌تر...و افرادی که می‌تونن به هر لحظه گه بزنن...

مثل همیشه خسته و خراب اومدم خونه و نشستم روی پله. سگم اومد روبروی من نشست. حدود پنج دقیقه زُل زدیم توی چشم‌های هم...فکر کنم بعد این همه وقت به درک متقابلی از هم رسیدیم و کاملاً هم دیگه رو می‌فهمیم.