on your horizon

a strangely isolated place

on your horizon

a strangely isolated place

مثل همیشه خسته و خراب اومدم خونه و نشستم روی پله. سگم اومد روبروی من نشست. حدود پنج دقیقه زُل زدیم توی چشم‌های هم...فکر کنم بعد این همه وقت به درک متقابلی از هم رسیدیم و کاملاً هم دیگه رو می‌فهمیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد